کربلایی جواد مقدم(زمینه_قافله سالار داره میاد)

قافله سالار داره میاد خداکنه برگرده


میگن علمدار داره میاد خداکنه برگرده


عمه سادات داره میاد خداکنه برگرده


قبله حاجات داره میاد خداکنه برگرده


خداکنه که رقیش نباشه خداکنه کسی تشنش نباشه
خداکنه که برگرده رباب کاشکی باشه مشکا پر آب
حسین
+
صدای شمشیر داره میاد خداکنه برگردن


بوی قل و زنجیر داره میاد خداکنه برگردن


حرمله با تیر داره میاد خداکنه برگردن


خولی با شمشیر داره میاد خداکنه برگردن


خداکنه با خودش زن نیاره خداکنه چندتا پیرهن بیاره
خداکنه چندتا معجر بیارن خداکنه چادر بیشتر بیارن
حسین
+
سنان بد مست داره میاد خدا کنه برگردن


با نیزه تو دست داره میاد خداکنه برگردن


از همه بدتر داره میاد خداکنه برگردن


شمر با خنجر داره میاد خداکنه برگردن


خداکنه آخرش جنگ نباشه خداکنه رو زمین سنگ نباشه
خداکنه آسمون یاری کنه خداکنه که عمو کاری کنه
حسین


دریافت سبک:کلیک کنید.


منبع:حب الحسین(ع)پایگاه متن مداحی

متن شب عاشورا محرم سال 1395 حاج حیدر خمسه


شب عاشورا محرم سال ۱۳۹۵ حاج حیدر خمسه

 

روضه

 

به بزم ماتم جدّت ، بیا اباصالح

 

شده محرّم جدّت ، بیا اباصالح

 

شعار صبح ظهور تو یالثارات است

 

به زیر پرچم جدّت ، بیا اباصالح

 

به اشک چشم محبان سیدالشهدا

 

که ریخت در غم جدّت ، بیا اباصالح

 

هنوز خون گلوی حسین می جوشد

 

به حُرمت دَم جدّت ، بیا اباصالح

 

چقدر خجلت بابا ز کودکش سخت است

 

به اشک نم نم جدّت ، بیا اباصالح

 

به لحظه ای که به زانو ، کشان کشان آمد

 

کنار علقمه ، جدّت ، بیا اباصالح

 

نوای " انکسر ظهری " اَش به گوش آید

 

به قامت خم جدّت ، بیا اباصالح

 

قسم به غربت شیب الخضیب کرببلا

 

به ذبح اعظم جدّت ، بیا اباصالح

 

به جا به جا شدن آیه های یک سوره

 

به جسم در هم جدّت ، بیا اباصالح

 

یکی لباس تنش برده و یکی دیگر

 

ربوده خاتم جدّت ، بیا اباصالح

 

دعای آخر او در میان گودالی

 

نموده زَمـزَمه جدّت : بیا اباصالح

 


شاعر : محمود مربوبی

 

 

 

*********

 

آنكه از جمعِ امامان دو برادر دارد

 

دلبری از همه‌یِ ما دو برابر دارد

 

 طرفی اُم‌ِبنين و طرفی فاطمه است

 

كيست در بينِ عشيره كه دو مادر دارد

 

 لشكری زهره ندارد كه نگاهش بکند

 

خاصه وقتی که کنارش علی اکبر دارد

 

 چقدر بر رویِ پیشانیِ او می اید

 

دستمالی که به سر حضرت حیدر دارد

 

 ایستاده به سرِ کعبه بخواند خطبه

 

تا بدانند که این طایفه منبر دارد

 

 علمش را بزند کرببلا چیزی نیست

 

کعبه تا کوهِ اُحُد نیز تَرَک بردارد

 

 وقتِ صفین بزن چند قدم در میدان

 

چشم بر تیغِ شما مالکِ‌اشتر دارد

 

 هر امامی که تو را دید دو دستت بوسید

 

بوسه بر بازویِ تو لذّتِ دیگر دارد

 

 حق بده اینهمه اسفند برایت می سوخت

 

قد و بالایِ تو در سایه دو دختر دارد

 

 مدحِ تو بود دلم از تب و تابش اُفتاد

 

وای بر معجرِ زینب که رکابش اُفتاد

 

 علقمه موج شد عکسِ قمرش ریخت به هم

 

دستش اُفتاد زمین بال و پَرَش ریخت به هم

 

 تا که از گیسویِ او لخته یِ خون ریخت به مَشک

 

گیسویِ دخترکِ منتظرش ریخت به هم

 

 تیر را با سرِ زانوش کِشید از چشمش

 

حیف از آن چشم که مژگانِ تَرَش ریخت به هم

 

 خواهرش خورد زمین مادرِ اصغر غَش کرد

 

او که اُفتاد زمین دور و بَرَش ریخت به هم

 

 قبل از آنیکه برادر بِرِسد بالینَش

 

پدرش از نجف آمد،پدرش ریخت به هم

 

 به سَرَش بود بیاید به سَرَش اُمِ بنین

 

عوضش فاطمه تا دید سرش،ریخت به هم

 

کتف‌ها را که تکان داد حسین اُفتاد و

 

دست بگذاشت به رویِ کَمَرَش ریخت به هم

 

خواست تا خیمه رساند بغلش کرد ولی

 

مادرش گفت به خیمه نَبَرش ریخت به هم

 

نه فقط ضَربِ عمود آمد و اَبرو وا شد

 

خورد بر فرقِ سرش پُشتِ سرش ریخت به هم

 

 به سرِ نیزه زِ پهلو سرش آویزان بود

 

آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم

 

                                                   شاعر : حسن لطفی

 

متن شب تاسوعا محرم سال 1395 حاج حیدر خمسه


شب تاسوعا محرم سال ۱۳۹۵ حاج حیدر خمسه

 

روضه

 

به بزم ماتم جدّت ، بیا اباصالح

 

شده محرّم جدّت ، بیا اباصالح

 

شعار صبح ظهور تو یالثارات است

 

به زیر پرچم جدّت ، بیا اباصالح

 

به اشک چشم محبان سیدالشهدا

 

که ریخت در غم جدّت ، بیا اباصالح

 

هنوز خون گلوی حسین می جوشد

 

به حُرمت دَم جدّت ، بیا اباصالح

 

چقدر خجلت بابا ز کودکش سخت است

 

به اشک نم نم جدّت ، بیا اباصالح

 

به لحظه ای که به زانو ، کشان کشان آمد

 

کنار علقمه ، جدّت ، بیا اباصالح

 

نوای " انکسر ظهری " اَش به گوش آید

 

به قامت خم جدّت ، بیا اباصالح

 

قسم به غربت شیب الخضیب کرببلا

 

به ذبح اعظم جدّت ، بیا اباصالح

 

به جا به جا شدن آیه های یک سوره

 

به جسم در هم جدّت ، بیا اباصالح

 

یکی لباس تنش برده و یکی دیگر

 

ربوده خاتم جدّت ، بیا اباصالح

 

دعای آخر او در میان گودالی

 

نموده زَمـزَمه جدّت : بیا اباصالح

 


شاعر : محمود مربوبی

 

 

 

*********

 

آنكه از جمعِ امامان دو برادر دارد

 

دلبری از همه‌یِ ما دو برابر دارد

 

 طرفی اُم‌ِبنين و طرفی فاطمه است

 

كيست در بينِ عشيره كه دو مادر دارد

 

 لشكری زهره ندارد كه نگاهش بکند

 

خاصه وقتی که کنارش علی اکبر دارد

 

 چقدر بر رویِ پیشانیِ او می اید

 

دستمالی که به سر حضرت حیدر دارد

 

 ایستاده به سرِ کعبه بخواند خطبه

 

تا بدانند که این طایفه منبر دارد

 

 علمش را بزند کرببلا چیزی نیست

 

کعبه تا کوهِ اُحُد نیز تَرَک بردارد

 

 وقتِ صفین بزن چند قدم در میدان

 

چشم بر تیغِ شما مالکِ‌اشتر دارد

 

 هر امامی که تو را دید دو دستت بوسید

 

بوسه بر بازویِ تو لذّتِ دیگر دارد

 

 حق بده اینهمه اسفند برایت می سوخت

 

قد و بالایِ تو در سایه دو دختر دارد

 

 مدحِ تو بود دلم از تب و تابش اُفتاد

 

وای بر معجرِ زینب که رکابش اُفتاد

 

 علقمه موج شد عکسِ قمرش ریخت به هم

 

دستش اُفتاد زمین بال و پَرَش ریخت به هم

 

 تا که از گیسویِ او لخته یِ خون ریخت به مَشک

 

گیسویِ دخترکِ منتظرش ریخت به هم

 

 تیر را با سرِ زانوش کِشید از چشمش

 

حیف از آن چشم که مژگانِ تَرَش ریخت به هم

 

 خواهرش خورد زمین مادرِ اصغر غَش کرد

 

او که اُفتاد زمین دور و بَرَش ریخت به هم

 

 قبل از آنیکه برادر بِرِسد بالینَش

 

پدرش از نجف آمد،پدرش ریخت به هم

 

 به سَرَش بود بیاید به سَرَش اُمِ بنین

 

عوضش فاطمه تا دید سرش،ریخت به هم

 

کتف‌ها را که تکان داد حسین اُفتاد و

 

دست بگذاشت به رویِ کَمَرَش ریخت به هم

 

خواست تا خیمه رساند بغلش کرد ولی

 

مادرش گفت به خیمه نَبَرش ریخت به هم

 

نه فقط ضَربِ عمود آمد و اَبرو وا شد

 

خورد بر فرقِ سرش پُشتِ سرش ریخت به هم

 

 به سرِ نیزه زِ پهلو سرش آویزان بود

 

آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم

 

                                                   شاعر : حسن لطفی

 

متن شب هشتم محرم سال 1395 حاج حیدر خمسه


شب هشتم محرم سال ۱۳۹۵ حاج حیدر خمسه

 

 

روضه

 

هر که در دوست فنا گشت، بقایی دارد

 

هر کسی دید تو را شوق لقایی دارد

 

حَرَمت لحظه ای از حور و ملک خالی نیست

 

این در خانه عشق است، گدایی دارد

 

شب جمعه در این خانه گدا بیشتر است

 

مادرت می رسد و لطف و عطایی دارد

 

بینِ بین الحرمینت دل ما حیران است

 

کعبه ی کوی شما سعی و صفایی دارد

 

زیر دین توأم از روز ازل می دانم

 

این گدا از قِبلت نان و نوایی دارد

 

من دلم را به تو دادم، که دگر پس ندهی

 

نکند فکر کنی قصد جدایی دارد

 

روزی اشک مرا قطع کنی می میرم

 

دلم از گریه ی تو آب و هوایی دارد

 

باشد این بار مرا کرب و بلا راه نده

 

دل بیچاره ی ما نیز خدایی دارد

 

غافل از یار نباشیم خطر در پیش است

 

هر کسی در گذرش کرب و بلایی دارد

 

این سوالی ست که بسیار ز خود می پرسم

 

بین ما حضرت ارباب فدایی دارد؟

 

شاعر : حسین ایزدی

 

 

 

خوش بحالِ دلی که ساغر شد

 

گریه ها کرد تا مطهر شد

 

هرکسی دید ابروانِ تو

 

زائر صورت پیمبر شد

 

راه می رفتی و به دنبالت

 

دلِ سادات تنگ  مادر شد

 

همه گفتند پنج تن یک جا

 

رویِ دستِ حسین اکبر شد

 

دست پروردۀ امام حسن

 

چه کسی نا امید از این در شد

 

نمکِ سفرۀ علی خوردی

 

طرز جنگیدنت چو حیدر شد

 

با تو شش گوشه شد ضریح حسین

 

چون مقامِ تو فوقِ باور شد

 

ما همیشه حرم که آمده ایم

 

قبل از ارباب بر تو رو زده ایم

 

از پسرها جگر درست شده

 

از جگرها پسر درست شده

 

چقَدَر باغبان خمیده تا

 

پیش چشمش ثمر درست شده

 

وقت نقاشىِ سرِ زلفت

 

شاهکار هنر درست شده

 

قد کشیدى و زیر سایۀ تو

 

بهر عمه سپر درست شده

 

وقت جان دادنِ جوان انگار

 

دردها در کمر درست شده

 

با تماشاى دست و پا زدنت

 

قتلگاه پدر درست شده

 

بهر یک پیرِ مرد ِخورده زمین

 

چقدر درد سر درست شده

 

از علىِ حسین بر دستش

 

صد و ده تا پسر درست شده

 

زود عباس با عبا آمد

 

کار بدست قمر درست شده

 

عمه مضطرب شده زجا بر خیز

 

حرف معجر شده ز جا برخیز

 

خواستم تا بغل کنم بدنت

 

ریخت از لاى پنجه ها تنت

 

آبرویم میان لشگر رفت

 

از جگر لحظۀ صدا زدنت

 

یوسفم گیر گرگ افتادى

 

پنجه پنجه شدست پیرهنت

 

جگرم ریخته به هم چه کنم

 

با تماشاى دست و پا زدنت

 

چه کنم تا کمى نفس بکشى

 

چه کنم  وا شود کمی دهنت

 

از لبت خون لخته مى پاشَد

 

مثل جان دادن عمو حسنت

 

مثل کوچه تو گیر افتادى

 

همه با هر چه بود میزدنت

 

پشت در یک عبا روى مادر

 

کربلا این عبا شده کفنت

 

قد خمیده یکى یکى از خاک

 

در عبا جمع میکنم بدنت

 

شاعر : قاسم نعمتی

 

 

 

متن شب هفتم محرم سال 1395 حاج حیدر خمسه


شب هفتم محرم سال ۱۳۹۵حاج حیدر خمسه

 

روضه

 

سوز همیشه ی جگرم باش یا حسین

 

من سینه می زنم سپرم باش یا حسین

 

در طول عمرجز تو پناهی نداشتم

 

مثل گذشته ها پدرم باش یا حسین

 

هر روز مادرم سر سجاده گفته است

 

خیلی مراقب پسرم باش یا حسین

 

ای نام تو بهانه ی شیرین زندگی

 

شور محرم و صفرم باش یا حسین

 

پایین پات سربگذارم تو هم بیا

 

بالای جسم محتضرم باش یا حسین

 

جان مرا بگیر حوالی قتلگاه

 

این گونه اخرین خبرم باش یا حسین

 

دستم به دامنت نرسید این جهان اگر

 

باب الحسین منتظرم باش یا حسین

 

باشد قرار بعدی ما اربعین حرم

 

مهر قبولی گذرم باش یا حسین

 

سربازهای لشکر یا زینب توایم

 

حرز مدافعان حرم باش یا حسین

 



شاعر : سعید پاشازاده

 

 

 

*********

 

ببینید ببینید گلم رنگ ندارد

 

اگر امده میدان سر جنگ ندارد

 

واویلا

 

متن شب ششم محرم سال 1395 حاج حیدر خمسه


شب ششم محرم سال ۱۳۹۵ حاج حیدر خمسه

 

روضه

 

فصل باریدن اشک آمده باران شده ام

 

آخر ماه صفر گشته و حیران شده ام

 

اولین حرف که آمد به لبم اسم تو بود

 

از تولد به خدا مست حسن جان شده ام

 

مادرم دست مرا داد به دستان کریم

 

بی سبب نیست که محتاج کریمان شده ام

 

من مسلمان شده دست امام حسنم

 

از عنایات حسن بوده مسلمان شده ام

 

خواب دیدم حرم و گنبد و ایوان داری

 

در میان حرمت خادم و دربان شده ام

 

خواب دیدم که به همراه همه سینه زنان

 

به غذا حضرتی ناب تو مهمان شده ام

 

بازهم روضۀ طشت و جگری زهرآلود

 

یاد غم های تو افتادم و گریان شده ام

 

********

 

ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است

 

تا سحر  پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است

 

 مست مست مستم امشب چون حسن باباشده

 

 که پس از او در دوعالم صاحب ما قاسم است

 

 با وجودی که خدای دلبران است این پدر

 

 دیگر از امشب حسن مجنون و لیلا قاسم است

 

 یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم

 

ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است

 

 از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد

 

 کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است

 

 این کریمان به نگاه خود گره وامیکنند

 

 آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است

 

 گوسفندی نذر او کردیم و مرده زنده شد

 

 آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است

 

 روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین

 

 در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است

 

 نعره زد : ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم

 

 وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است

 

 مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا

 

سایه ی روی سر مادر به هر جا قاسم است

 

 با اشاره هر کجا میگفت : یا زینب ببین

 

آن سر عمامه بسته روی نی ها قاسم است

 

 زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید

 

 گفت با گریه حسین ، این تن خدایا قاسم است

 

 نعل های خاک خورده دنده هایش را شکست

 

 مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است

 

 چونکه قاسم بود بین گرگها تقسیم شد

 

 

 

یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است

 

شاعر : قاسم نعمتی

 

متن شب پنجم محرم سال 1395 حاج حیدر خمسه


شب پنجم محرم سال ۱۳۹۵ حاج حیدر خمسه

 

روضه

 

ما که مرید میکده و مست باده ایم

 

عمرى است دل به حضرت معشوق داده ایم

 

قبل از سرشتن گِلِمان مفتخر شدیم

 

در کوى عشق نوکر این خانواده ایم

 

جائى که جبرئیل ز خدام این در است

 

ما هیچ تر ز هیچ و یک عبد ساده ایم

 

ما تازه با غم تو نگشتیم آشنا

 

جانا کنیز زادۀ تو بنده زاده ایم

 

یا ایها الامیر به یک موى تو قسم

 

تا زنده ایم پاى رهت ایستاده ایم

 

وقتى شهید تا به مقام شهود رفت

 

ما را بگو که تازه در آغاز جاده ایم

 

با عشق اینکه روزى از اینجا گذر کنى

 

صورت به زیر مقدم پاکت نهاده ایم

 

حق گریه را به نام شما آفریده است

 

ما فیض گریه را به دو عالم نداده ایم

 

در بین روضه دیدۀ پر اشک بسته ایم

 

با یک سلام تا حرمت پر گشاده ایم

 

ما را ز جام گریه لبالب نوشته اند

 

ما را غلام حضرت زینب نوشته اند

 

 

 

شاعر : قاسم نعمتی

 

********

 

خیلی مدیونت هستم خبر داری

 

خیلی من دل به تو بستم خبر داری

 

خیلی من عاشقت هستم خبر داری

 

***

 

به لبش حرفِ عسل صحبتِ اَحلیٰ دارد
دومین قاسمِ زهراست تماشا دارد

 

در دلش آرزویِ شیر شُدن می جوشد
در رگ و ریشه ی او خونِ حسن می جوشد

 

ریشه دارد پسر و دستِ کَرَم می گیرد
دو سه سالِ دگر او نیز عَلَم می گیرد

 

تا که تکبیر کِشَد غم جگرش می ریزد
و چنان می پَرد عُقاب پَرَش می ریزد

 

اَشهدُاَنَکِ او جانِ ولی الله است
نوبتی هم که بُوَد نوبتِ عبدالله است

 

پیش او هم که محال است هماوَرد شوند
چقدر زود در این خانه همه مَرد شوند

 

عمه اش آیِنه یِ مادر از او ساخته است
و عمو نیز علی اکبر از او ساخته است

 

آمده آخرِ این راه رگش را بدهد
آمده پیشِ عمو شاه رگش را بدهد

 

باید او هم بِپَرَد گرچه امانت باشد
نتواند که بماند و غنیمت باشد

 

چه کُنَد گر نشود مویِ پریشان بِکشَد
دست بسته نتواند که گریبان بِکشَد

 

عمه چون صخره کنارش به نظر خاموش است
کوه آتش به جگر دارد اگر خاموش است

 

حق بده بعد پسرهاش جوانش او بود
کوه بود عمه ولیکن فَوَرانش او بود

 

پیش عمه قدمی چند به زحمت برداشت
غیرتِ صورتِ او چند جراحت برداشت
--
یا که باید بِرَوَد یا بِزَنَد بر سرِ خویش
یا که فریاد کِشَد تا نَفَسِ آخرِ خویش

 

تازه انگار که از حِسِ یتیمی پُر شد
شده با پا بِدَوَد یا برسد با سرِ خویش

 

می وزد بادِ جگر سوزی و می سوزد او
مثلِ پروانه رسیده است به خاکسترِ خویش

 

مثلِ یک چلچله خود را به قفس می کوبَد
آنقدر تا شکند سینه و بال و پَرِ خویش

 

هیچ کَس نیست...فقط اوست نرفته میدان
شرمگین می شود از دیدنِ دور و بَرِ خویش

 

عمه اش خیره به گودال زمین می اُفتَد
عمه یک دست نهاده است رویِ معجرِ خویش

 

فرصتی شُد بِکِشَد بال در آغوشِ پدر
تا ببیند پسرش را به رویِِ پیکرِ خویش

 

دید اُفتاده به جانش تبرِ گلچین ها
دید در دستِ خزان ساقه یِ نیلوفرِ خویش

 

آب را ریخت زمین شامی و کوفی خندید
کاش می شُد بِبَرَد آب به چشم ترِ خویش

 

کاش می شد که سنان نیزه یِ خود را نَزَنَد
شمر بازی نَکُنَد اینهمه با خنجرِ خویش

 

ضربه یِ محکمِ یک تیغ که پایین آمد
نذرِ لبخند عمو کرد یتیمی پَرِ خویش

 

آخرین تیرِ خودش را به کمان حرمله بُرد
گردنش شد سپرش باهمه یِ حنجر خویش
***
ساربان گوشه ای آرام نشسته اِی وای
بعدِ غارت بِرَوَد بر سرِ انگشترِ خویش

 

شاعر : حسن لطفی

 

*********

 

ابری رسید و پیکرت را بر بدن دوخت

 

بر پیکر ارباب گوئیا کفن دوخت

 

تیری رسید و جسم عبدالله را هم

 

بر پیکر ارباب جای پیرهن دوخت

 

سر را به سر، دل را به دلبر حرمله وای

 

با تیر بی رحمش دهن را بر دهن دوخت

 

گودال جای جنگ بیش از یک نفر نیست

 

در جنگ نامردی شد و تن را به تن دوخت

 

در اصل عبدالله با اهدای بوسه

 

لب را به لبهای عمو جای حسن دوخت

 

شاعر : مهدی رحیمی

 

زمینه

 

دل عاشقم از تاب و تب افتاده

 

گذرم به نگاهت عجب افتاده

 

تو رو به دستای بریده عباس

 

نگو کرب و بلات باز عقب افتاده

 

دستم و وا نکن از پر پرچمت فقط

 

مگه من چی میخوام غیر یهکربلا ازت

 

جون امام رضا یه شب

 

اقا من و حرم بطلب

 

متن شب چهارم محرم سال 1395 حاج حیدر خمسه

 


 

شب چهارم محرم سال۱۳۹۶ حاج حیدر خمسه

 

روضه

 

سلام میکنم از دور بر تو و حرمت

 

سلام من به بلندای بیرق و علمت

 

سروده اند فراوان برای تو اما

 

هنوز نقش کتیبه است شعر محتشمت

 

اگر که سر به هوا هستم و پریشانم

 

زمین زدم دل خود را به احترام غمت

 

گدایی بر در این خانه سربلندم کرد

 

مرا جدا نکن از خیمه های محترمت

 

چگونه نام تو را هر نفس صدا نکنم؟

 

که شاملم شده یک عمر دائماً کرمت

 

"زمان مرگ به راهت دخیل می بندم"

 

بیا که سر بگذارم به محضر قدمت

 

 

 

شاعر : محمد حسن بیاتلو

 

روضه

 

عالم علی و نور جهانتاب زینب است
مثل علی و مثل نبی ناب زینب است
از جلوه های فاطمه سیراب زینب است
تشنه حسین تشنه حسن آب زینب است
یعنی که پنج تَن دل یک قاب زینب است

این کیست این عقیله آقای کربلاست
این کیست این که غیرت فردای کربلاست
این کیست این رایتُ جمیلای کربلاست
این کیست حضرت زهرای کربلاست
عصمت کم است صاحب الالقاب زینب است

 

آورده روی دست خودش جانِ خویش را
آماده کرده است دو قرآن خویش را
رو کرده است بر همه شیران خویش را
دو گرد باد خویش دو طوفان خویش را
خورشید این دو اخترنایاب زینب است

 

زخم دل شکسته ی خود را که هَم گذاشت
اذن دخول خواند به خیمه قدم گذاشت
از خود گذشت و تحفه ای از بیش و کم گذاشت
سنگِ تمام پیشِ امیرِ حرم گذاشت
قبله حسین باشد و محراب زینب است

 

زینب رسید و باز امام احترام کرد
مثلِ علی ،حسین به پایش قیام کرد
تا او سلام کرد خدا هم سلام کرد
زینب که است؟آن که ادب را تمام کرد
در کربلا معلم آداب زینب است

 

دو مرد از قبیله یِ خود انتخاب کرد
آیینه بودو رو به سوی آفتاب کرد
با التماس دامن خود را پُر آب کرد
بر روی نام مادرش اما حساب کرد
فرمود این شکسته ی بی تاب زینب است

 

بالی اگر که نیست برادر، دلی که هست
آورده ام به شعله کشم حاصلی که هست
حل کن به دست خویش مرا مشکلی که هست
از من بخر دو هدیه ناقابلی که هست
باور بکن که اول اصحاب زینب است

 

رفتند سمت معرکه پر در بیاورند
عباس گشته اند جگر در بیاوَرَند
چون ذوالفقار تیغِ دوسر در بیاورند
از یک یکِ سپاه پدر در بیاورند
این دو دو موج بوده و سیلاب زینب است

 

از دور دیدو گفت علمدار مرحبا
بر ضربه هایشان صدو ده بار مرحبا
بر دو امیر به دو جگردار مرحبا
زینب شدند و حیدر کرار مرحبا
اما میان خیمه ی بی آب زینب است

 

اما رسید لحظه درخون صدا زدن
خونین نفس نفس زدن ودست وپا زدن
یک بار تیغ وبار دگر نیزه را زدن
دوراز نگاه مادرشان بی هوازدن
دربین خمیه شاهد گرداب زینب است

 

یک نانجیب دشنه به ابرویشان کشید
یک بی حیا دونیزه به پهلویشان کشید
یک ناصبی که چکمه سر و رویشان کشید
یک پیرمرد پنجه به گیسویشان کشید
آنکه دوچشم او شده خوناب زینب است

 

آمد غروب وخنده دشمن بلند شد
وقتی صدای غارت و شیون بلند شد
دو نیزه درمقابل یک زن بلند شد
زینب نظر نکرد ولیکن بلند شد
چشم حسین از سر نی ها به زینب است

 

شاعر: حسن لطفی

 

متن شب سوم محرم سال 1395 حاج حیدر خمسه

 شب سوم محرم سال ۱۳۹۵ حاج حیدر خمسه

 


 

روضه

 

خون تو خون بهاش خداوند اکبر است
اشک غمت به خون شهیدان برابر است
 
هر جا غم تو نیست همان جا جهنم است
هر جا عزای توست بهشت مکرر است

 

پیراهن عزات به از حوله بهشت
چایی روضه تو همان اب کوثر است
 
مادر مرا به بزم عزای تو شیر داد
این اشک نیست بر رخ من شیر مادر است

 

شاعر : استاد غلامرضا سازگار

 

****

 

دختر حرمله چه مغرور است

 

بر سر بام دف تکان می داد

 

او خبر داشت که یتیم شدم

 

پدرش را به من نشان می داد

 

*****

 

عشق کاری به قیل و قال ندارد

 

عاشقی حرف جز کمال ندارد

 

شاه عشّاق که مثال ندارد

 

باغ او میوه‌ای کال ندارد

 

نخل‌های علی نهال ندارد

 

غیر راه علی مسیر ندیدم

 

داخل خانه‌اش صغیر ندیدم

 

سر بلندند؛ سر به زیر ندیدم

 

من در این خانه غیر شیر ندیدم

 

شیر بودن که سنّ و سال ندارد

 

چون شده حیدری تبار؛ رقیّه

 

هست اعجوبه‌ی وقار؛ رقیّه

 

مثل عمّه شد استوار؛ رقیّه

 

گرچه دیده سه تا بهار؛ رقیّه

 

در کمالات؛ او مثال ندارد

 

بر رخ او خدا نقاب کشیده

 

روی او پرده‌ی حجاب کشیده

 

جای چشمانش آفتاب کشیده

 

صورتش به ابوتراب کشیده

 

حیف در زندگی مجال ندارد

 

خوشی از عمر خویش دیده؟ ندیده

 

نازدانه‌ست ناسزا نشنیده

 

پابرهنه به روی خار دویده

 

گرچه کودک، ولی شده‌ست خمیده

 

او الفباش غیر دال ندارد

 

مثل یک شیشه‌ی بلور، شکسته

 

همچو خشتی که در تنور شکسته

 

سنگ خورده ولی غرور شکسته

 

زیورش را کسی به زور شکسته

 

نزن او با کسی جدال ندارد

 

بر سرش ریخت آسمان خرابه

 

زخم‌ها خورد از زبان خرابه

 

معجر پاره؛ تازیانه؛ خرابه

 

آه؛ پروانه در میان خرابه

 

جای سالم به روی بال ندارد

 

بین انظار رفت مسخره کردند

 

سر بازار رفت مسخره کردند

 

دست به دیوار رفت مسخره کردند

 

کوچه هر بار رفت مسخره کردند

 

معجر پاره قیل و قال ندارد

 

روضه

 

زجر ول‌کن نبود؛ حرمله می‌زد

 

دخترک را بدون فاصله می‌زد

 

گردنش را گرفت سلسله می‌زد

 

گفت جامانده‌ام ز قافله می‌زد

 

طفل ترسیده که سؤال ندارد

 

کنج ویرانه غصّه دور و برش ریخت

 

خشت‌ها بالشی به زیر پرش ریخت

 

دختر شاه بود و موی سرش ریخت

 

گریه‌ها وقت دیدن پدرش ریخت

 

خواهشی او جز وصال ندارد

 

********

 

دیدن گریه ی او داد زدن هم دارد

 

سَر که باشد بغلش حالِ سخن هم دارد

 

 

 

زحمت شانه نکش عمه برایش دیر است

 

گیسوی سوخته کوتاه شدن هم دارد

 

 

 

کاش عادت به روی شانه نمی کرد سه سال

 

بندِ زنجیر شدن دردِ بدن هم دارد

 

 

 

ناخُنِ پیر زنی بر رُخ او جا انداخت

 

کاش می گفت کسی بچه زدن هم دارد؟

 

 

 

ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است

 

تازه انگشترِ او سنگِ یمن هم دارد

 

 

 

زخمهای سَر و رویِ پدرش را که شمُرد

 

گفت با عمه چرا زخمِ دهن هم دارد؟

 

 

 

حرمله چشم چران است بدم می آید

 

مثل زجر است ببین دست بزن هم دارد

 

 

 

چادرِ پاره ی او را به روی دست گرفت

 

عمه اش گفت به غَساله: کفن هم دارد

 

شاعر : حسن لطفی

 

متن شب دوم محرم سال 1395 حاج حیدر خمسه

شب دوم محرم سال ۱۳۹۵ حاج حیدر خمسه

 


 

روضه

 

 ای دیده خون ببار نیامد نگار ما
آخر سحر نگشت شب انتظار ما
یا ذالکرم به غربت عشاق رحم کن
کی می رسی به داد دل بی قرار ما
صاحب عزا به مجلس ما هم سری بزن
رحمی نما بر این جگر داغدار ما
ای کاش گریه وا کند این دیده بنگرم
در مجلس عزا تو نشستی کنار من
بیمار رو به قبله شدیم از فراق تو
دیگر ز اشک و گریه گذشت است کار ما
 یا صاحب البکاء سبوئی حواله کن
خشکانده است گناه دو ابر بهار ما
سوگند بر نوای حسین جان فاطمه
باشد گدائی حرمت اعتبار ما
خیمه زدی به چادر خاکی ِ مادرت
تا درس نوکری بدهی بر تبار ما
ای کاش با دعای شما تا خدا رویم
همراه تو زیارت کرب و بلا رویم

 

شاعر : قاسم نعمتی

 

روضه

 

تا که فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید
یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید
بر رویِ سینه ی خود تیِغ دودَم را کوبید
بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کوبید

بیرق افراشته شد،باد تکانش می داد
کیست این مرد که یک دشت نشانش می داد

زانویش خم شده و هست مُهَیا خانوم
با ادب گفت علمدار بفرما   : خانوم
آمد از محملِ خود حضرت زهرا،خانوم
دست بگذاشت رویِ شانه یِ سقا خانوم

گِرد او پنج برادر همه می چرخیدند
پنج تن دورِ سرِ فاطمه می چرخیدند

چو بزرگیش قسم در همه ی عالم نیست
پرده ی محملش از پرده ی کعبه کم نیست
گرچه در سایه ی عباس نشان از غم نیست
شُکر مَحرم پُر و یک دیده ی نامحرم نیست

گرچه مانند عمو دور و بَرِ زینب بود
هرچه غم بود فقط بر جگرِ زینب بود

مادرش آه   امان از دلِ زینب می گفت
همه ی راه   امان از دلِ زینب می گفت
گاه و بی گاه امان از دلِ زینب می گفت
سخت جانکاه امان از دلِ زینب می گفت

رفت در پیشِ برادر که برادر چه کنم
جگرم سوخته،با ناله یِ مادر چه کنم

می زند شور دلم تاب ندارد اینجا
دل پریشانی ام آداب ندارد اینجا
جانِ من جان رباب آب ندارد اینجا
بچه بیدار شده خواب ندارد اینجا

به لبش پیشِ تو لبخند نمی آید وای
گریه ی اصغرمان بند نمی آید وای

حرفِ این دخترکان است از اینجا برویم
ساربان تا که نرفته است بگو تا برویم
کوچه ی مادرمان خانه ی زهرا برویم
باشد آقا همه اش حرف تو اما برویم

دست ما نیست عطش بین حرم اُفتاده
مُردم از غم چه کنم  بد به دلم اُفتاده

همه ی فکر و حواسم به تو باشد برگرد
قبل از آنکه به سَرَت شمر بیاید برگرد
به عروسِ تو قسم حرمله آمد برگرد
کاش بر تیر خودش زهر نمی زد برگرد

کاش دوریِ شما قسمت خواهر نشود
زینبت کاش که بی پنج برادر نشود

عزم کردی نروی کاش خزان برگردد
لااقل گو که از آن جمع سنان برگردد
زودتر از همه آن تیر و کمان برگردد
چشمِ آن جمعیت از سمتِ زنان برگرد

سایه ی روی سرم از سرِ اطفال مَرو
تا که من زنده ام آقا لبِ گودال مَرو
 

 

شاعر : حسن لطفی

 

متن شب اول محرم سال 1395 حاج حیدر خمسه

شب اول محرم سال ۱۳۹۵ حاج حیدر خمسه


 

روضه

 

آهی کشید گریه ی ما را درآورید

 

ما را کُشید و شالِ عزا را در آورید

 

ما داد مثل پیر جوان مُرده می زنیم

 

وقتی صدای گریه ی ما را در آورید

 

ما را شبیه جمع عزادارها کنید

 

رخت سیاه کهنه عبا را در آورید

 

چشم انتظار خرجی امسال هیئتیم

 

از شال خویش رزق گدا را در آورید

 

ما را عوض کنید خداتان عوض دهد

 

از آستین دست دعا را در آورید

 

ما را مریض کرده گناهان نو به نو

 

از تربت حسین شفا را در آورید

 

این دل برای داغ شما بود و شد سیاه

 

زنگار بسته ایم جلا را در آورید

 

درد و بلایتان به سر ما ، نفس دهید

 

بیمار آمدیم دوا را در آورید

 

ما را حسین کشته ؛ شما را به جدّتان

 

امشب برات کرببلا را در آورید

 



شاعر : حسن لطفی

 

روضه

 

یابن شبیب جد مرا بی هوا زدند

 

یابن شبیب جد مرا با عصا زدند

 

یابن شبیب عمه ی ما را چرا زدند ؟

 

نامردها برای رضای خدا زدند

 


********

 

قسمت زائر تو اقا شد از سر دار الاماره

 

زیارتی با دست بسته سلامی با لبای پاره

 

من اومدم از دل گودال با پیکری پر از جراحت

 

اگه نیای کوفه سفیرت جون میده با خیال راحت

 

نقشه برا سرت کشیدن اقا نیا

 

ببین سر منم بریدن اقا نیا

 

نیا که اکبرت جوونِ اصغر تو شیرین زبونِ

 

نیا که دخترت سه سالست کنج خرابه ها می مونه

 

نیا که قصه شهادت میره تا اخرش اسارت

 

نیا که توی شهر کوفه به خواهرت میشه جسارت

 

یه مشت هرزه از حالا یه حرفایی میزنن

 

میگن چادرای مدینه قیمتین

 

گوش و گوشواره با هم بردنین

 

حب الحسین علیه السلام پایگاه اشعار ناب مذهبی

ادامه نوشته